سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوست

این شعر رو یه دوست اینترنتی فرستاده

آنگاه که اشکهایم از چشمانت بزرگتر بود
ودر آن زلالی اشک
ترا میدیدم که تنهایم میگذاری
در جادهایی که چشمانت برای من هموار کرده بود
ولی حالا در اشکهایم آن را جستجو می کنم
چون آن روز تو تنهایم گذاشتی
هوای سردت دستم را داغ می کند
تا از اتش دوریت بسوزم
میدانستم نوای کودکی راست میگوید که
تنهاییت را با هیچکس قسمت نکن
کاش کودکی بودم آن نوار را دوباره می شنیدم
چه سخت است قدم در وادی چشمان تو گذاشتن
که سرما و گرمایش مرا میسوزاند
mohsen_66_evi